آماده رفتن
نه تنها به معنای واقعی برای مرگ آماده بود. بلکه انس و اشتیاق لقاء محبوبش را داشت. هر شب قبل خواب شروع می کرد بلند بلند تلقین خواندن. من از این کار کمی می ترسیدم. شما تصور کنید توی تاریکی، بلند بلند م یگفت : اسمع ... افهم... می گفت: اتفاقاً می خوانم که ترسمان بریزد و زمانش که رسید آرامش داشته باشیم. موقع دفن محمدحسین احساس کردم همون آرامشی که برای تلقین خوندن خودش داشت، الان هم همان آرامش را دارد. «راوی همسر شهید »
ثبت دیدگاه