عشق شهادت
یک بار که تلویزیون داشت نشان می داد که داعش دست یک عده را بسته و آماده شهادت هستند. گفت: دعا کن من هم شهید بشوم. گفتم: آقا محمد دعا می کنم بعد یک عمر طولانی شهید بشوی. گفت: نه شهادت در جوانی قشن گتر است.
یکی از برنامه های ثابت ما حضور در گلزار شهدا بود. بین قطعه ها قدم می زد و سن شهدا رانگاه می کرد. یک بار به او گفتم: محمد ما که بمیریم چون فرزند شهید هستیم ما را قطعه خانواده شهدا دفن می کنند اما داماد شهید را که نمی آورند! بعد هم خندیدم. با جدیت گفت: قبل اینکه تو بخواهی بروی آن دنیا من بین این شهدا خوابیده ام. «راوی همسر شهید »
ثبت دیدگاه