شناسه: 340355

احساس مسئولیت

از روزی که متوجه شد میخواهد پدر شود احساس مسئولیتش بیشتر شد. برای اینکه از لحاظ مالی همه چیز را برای آمدن فرزند مهیا کند رفت سر کار و شغل دوم پیدا کرد. به دلیل نبودن میثم در خانه، همسرش تا شب خانه پدر بود وقتی به میثم گفت: «آقا میثم! در خانه بمان. من دوست ندارم مرد خانه دیر برگردد. »

میثم پاسخ داد: «بالاخره باید روزی برسد که نبودن ها را تحمل کنی. » دوست نداشت خانه بماند و یا به خاطر بحث مالی دستش را جلوی کسی دراز کند. میگفت: «بچه روزی میخواهد. باید به فکر آینده او باشم. »

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه