شناسه: 340386

مدافع حرم عمۀ سادات علیه‌السلام

سال 94 بود كه گفت مي‌خواهد براي دفاع از حرم اهل بيت به سوريه برود. بدون اينكه حتي عضويت فعال و مستمر در بسيج داشته باشد. هيچ‌وقت از انگيزه‌هاي رفتن همسرم نپرسيدم. اينكه بخواهم سئوال پيچش كنم و او برايم توضيح بدهد، اما همسرم در رفتنش آن‌قدر مطمئن بود كه چون ديد از هرمزگان اعزامش نمي‌كنند، اين در و آن در زد و از سيستان اعزام گرفت. ظاهراً چند نفر از دوستانش از آنجا تماس گرفته بودند كه نيروهاي داوطلب مردمي را از اينجا راحت‌تر مي‌برند و عبدالحميد هم با عنوان اين كه اهل سيستان است، چند روزي به آن جا رفت و اعزام گرفت. جالب است كه در مراسم تشييع پيكرش، يكي از فرماندهانش مي‌گفت: «زمان جنگ شناسنامه‌ها را دست‌كاري مي‌كردند و حالا محل سكونت را!» ارادت خاصي به شهدا داشت. وقتي گفت مي‌خواهد براي دفاع از حرم به سوريه برود، من خيلي از اوضاع منطقه خبر نداشتم. مي‌دانستم فتنه‌اي بنام داعش و تروريست‌هاي سلفي هستند، اما از ابعاد قضيه باخبر نبودم. بنابراين فكر مي‌كردم رفتن آنها آن قدرها هم پرخطر نيست. اين‌طور بود كه راحت‌تر از آن چيزي كه فكرش را بكنيد، ‌با رفتنش موافقت كردم. هرچند اگر مي‌دانستم چقدر خطر دارد باز هم قبول مي‌كردم. به من می‌گفت: «اگر قبول کنند بروم سوریه حتماً می‌روم برای مبارزه با داعشی‌ها و دفاع از حرم حضرت زینب (س)»؛ من  مخالف رفتنش نبودم، ولی از شکنجه‌های داعشی‌ها می‌ترسیدم به او گفتم: «اگر اسیر داعشی‌ها شوی شکنجه‌ات می‌کنند!» جبهه می‌گرفت و می‌گفت: «مگر می‌توانند من را اسیر کنند و شکنجه‌ام بدهند؟!» من هم همیشه آرزو داشتم همسر شهید بشوم، حتی قبل از ازدواج، فکر نمی‌کردم دفعه اول که به سوریه می‌رود  شهید می شود.

 

26 مهرماه 1394 كه مصادف با چهارم محرم بود، بدون اينكه بچه‌ها از رفتنش خبر داشته باشند، موقع رفتنش عادی خداحافظی کرد، چون هنوز اعزام‌شان قطعی نشده بود. به دلم هم چیزی نیامد. فقط وقتی با محمدامین و زهرا خداحافظی کرد به زهرا گفت: «این گوشی تلفن که دست من است چند وقت دیگر می‌دهم به شما.» به محمدامین هم گفت: «چون در روستا مداحی می‌کنی یک گوشی جدید برایت می‌خرم.» از آنجا دو بار به من زنگ زد و بعد از چند روز كه توانسته بود اعزام بگيرد، به همراه هم‌رزمانش به سيستان و از آنجا به تهران رفته بودند. گويا 15 روز هم آنجا آموزش مي‌بينند. طي اين مدت هم چند بار با من تماس گرفت. در سوريه تنها دوبار و آن هم در حد يكي دو دقيقه توانستيم با هم تلفني حرف بزنيم. عبدالحميد خيلي در سوريه نماند و سوم آذرماه 94 به شهادت رسيد. پيكرش 14 آذر در بندر و حاجي‌آباد تشييع شد و پانزدهم در روستاي‌مان سردر به خاك سپرده شد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه