نحوه شهادت
عبدالحمید در سوریه تکتیرانداز بود و چون از سیستان و بلوچستان رفته بود دوستان اهل سنت زیادی داشت. اینطور که دوستانش تعریف میکردند وقتی که با هم بودیم کسی از شهادت حرفی نمی زد، ولی عبدالحمید و یکی از دوستان عبدالحمید همیشه به هم که میرسیدند عبدالحمید میگفت: «اول من شهید میشوم» و دوستش میگفت: «اول من شهید میشوم.» تا اینکه شب عملیات فرا رسید و خبر دادند که داعشیها به نزدیک شهرک عزیزیه شهر حلب رسیدند و آنها آمادهباش شدند و به طرف محل مورد نظر که در یک تپه بودند رفتند. شب بسیار تاریکی بوده و اصلاً جلو را نمیدیدند تا اینکه به تپه مورد نظر رسیدند، عبدالحمید از همه جلو بوده و همین که به تپه رسیدند آنها را به گلوله بستند، طوری روی آنها گلوله ریخته میشد که انگاری که نقل و نبات میپاشیدند، و آنهایی که زخمی شدند را به عقب میکشند، اما عبدالحمید بر اثر خمپاره به شهادت رسیده بود و هیچکس از عبدالحمید خبری نداشت، صبح میبینند عبدالحمید در جمعشان نیست. دوستش خیلی به این طرف و آن طرف میرود، اما خبری از عبدالحمید نبوده. عبدالحمید مدتی که در سوریه بوده چنان با همه خوش رفتار و در همه کارها کمک میکرده که همه او را میشناختند، بهطوری که خود فرماندهاش از نبودن عبدالحمید بسیار نگران میشود. آن تپه هم تا سه روز بعد، دست داعشیها بود و وقتی بعد از سه روز آن تپه را آزاد کردند و به محل مورد نظر رفتند میبینند که عبدالحمید در آنجا به شهادت رسیده و او را به تهران آوردند و آن دوستش آقای ملازهی چند روز بعد در حین نگهبانی به شهادت رسید.
ثبت دیدگاه