از وابستگی به پسرش می ترسید.
امیرعلی نوک زبانی حرف می زند و همین نوع حرف زدن او دل پدر را همیشه می برد و پدر و پسر را هر روز وابسته تر می کرد. مادر شهید شیردل درباره این ارتباط می گوید: « دیدن امیرعلی بسیار خوشحالش می کرد. این آخری ها می گفت امیرعلی وقتی حرف می زند زبانش را لای دوتا دندانش می گذارد و هر حرفی که با سین شروع می شد را به امیرعلی یاد می داد و از او می خواست مدام تکرار کند. نوک زبانی حرف زدن امیرعلی برایش بسیار شیرین بود می گفت وقتی اینطوری حرف می زند دلم غنچ می رود. یک بار آمد پیش من و گفت که مادر امیرعلی مرا خیلی پایبند خودش می کند. نمی دانم چه کار کنم؟ آن موقع گفتم خب مادر اولاد آدم را دلبسته می کند. اما الان می فهمم چرا این حرفها را می زد داشت دل می برید. مثل کتاب های دفاع مقدسی که می خرید. یک بار سی دی «شیار۱۴۳» را برای من آورد و گفت مادر ببین خیلی قشنگ است. هرچه می گفتم نمی بینم من اعصابم خورد می شود اصرار می کرد که حتما ببینم. انگار با زبان بی زبانی می گفت که می خواهد چه کار کند اما من اصلا متوجه نمی شدم. این فیلم را هم بعد از رفتنش دیدم.»
مدام شوخی می کرد که شهید می شوم. شوخ طبعی شهید شیردل در تمام لحظات زندگی با همسرش جریان داشته است. حتی زمانی که حرف از رفتن می زند و می خواهد همه چیز را برای رفتن آماده کند. شوخی هایی که به گفته همسرش خیلی جدی شد: « با من خیلی شوخی می کرد و مدام حرف از رفتن می زد. دوسال اخیر زندگی مدام تکرار می کرد که دعا کن شهید شوم. اما همیشه می گفت:« اول باید درسم را تمام کنم.» من هم به شوخی گاهی سربه سرش می گذاشتم و می گفتم حالا که می خواهی بروی شهید شوی چه فرقی می کند لیسانس داشته باشی یا نداشته باشی؟ آخرهم همین اتفاق افتاد و امتحان آخرش را که داد برای رفتن آماده شد. برای اینکه دلم را خوش کنم مدام می گفتم برای اینکه شهید شوی من باید راضی باشم من هم راضی نیستم. از من می پرسید: «چه کار کنم راضی شوی؟» ولی من جواب می دادم تلاش نکن هرکاری کنی راضی نمی شوم. بعدهم کو تا شهادت مگر اصلا جنگی درکار است؟ که خیلی جدی می گفت: « ببین اگر من شهید نشدم» وقتی خبرهای سوریه جدی شده بود مدام دلداری می داد که نگران نباش ایرانی ها حالت مستشاری دارند. زیاد جلو نمی روند. بعد که معترض می شدم پس چرا تو مدام دم از شهادت می زنی می گفت: «خب بالاخره منطقه جنگی است ممکن است یک موشک سر آدم بیندازند و هر اتفاقی بیفتد. آن موقع ها نمی دانستم همه چیز انقدر جدی است.». زمان خیلی کند می گذشت.
ثبت دیدگاه