شناسه: 340412

روایت همرزمش

همرزم علی اصغر میگفت روزهای اخر خیلی دلش هوای حرم امام رضا رو  (ع)داشت میگفت میخواهم برم پیش اقا یک روز به نیت علی رفته بودم مشهد تو دلم به خودم میگفتم اخه علی اصغر خیلی دوست داشت بیاد حرم ، نیمه شب زمستانی بود داخل صحن ازادی  نشسته بودم  به اقا گفتم قصه علی رو به قول معروف تعریف کردم در محضر ایشان ، برا استراحت اومدم منزل نزدیک اذان صبح بود خواب🌹شهید🌹رو دیدم که در حرم علی بن موسی الرضا (ع) در صحن با تبسم و دست روی قلب وبرای عرض ادب رو به حرم ایستاده وبا صدای بلند گفت :من اینجا هستم پیش اقا ؛علی اصغر حاجت روا شد دلش که هوای حرم کرده بود حالا هوایی شد

 علی اصغر تک پسری بود که برای پدر و مادر خود احترام خاصی قایل بود و بیشتر با مادر انس گرفته بود چون پدر به علت حضور در جبهه کمتر در منزل بود،و روز آخر اردیبهشت ماه که دشمن به شهر حمله و محل کار محاصره شده علی اصغر فقط به فکر خانواده و تماس با مادر است .دشمن با چشم دیده میشود ولی علی اصغر همچنان شوخ طبع با مادر صبحت میکند تا آب دردل مادر تکان نخورد و نگران تک پسرخود نشود و این آخرین تماس علی و آخرین خنده مادر ازته دل.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه