آخرین تماس
روز دوشنبه بود سی ام اردیبهشت ماه سال 1394 حدود ظهر بود ، ساعت 12 تلفن خونه زنگ خورد،جواب دادم پشت خط علی اصغر بود از سوریه،خیلی خوشحال شدم تقریبا یه روز بود که زنگ نزده بود.
میدونستم که با این تماس تلفنی خواهراشم خوشحال میشن، خانوادگی با هم قرار گذاشته بودیم چون علی اصغر تماس های تلفنیش محدوده و نمیتونه زیاد صحبت کنه هروقت که به من زنگ زد به هر سه تا خواهر اطلاع بدم که اونا هم نگران نباشن.
خیلی عادی و معمولی صحبت کردیم،مثل همیشه،کلی با من شوخی کرد من رو خندوند، سربه سرم گذاشت و گفت مامان من میدونم که امشب تولد خواهرمه ولی الان کاری دارم نمیتونم باهاش صحبت کنم،شب حتما بهش زنگ میزنم و تولدشو تبریک میگم.
همکارانش که همراه علی بودن میگن چون دشمن خیلی به ما نزدیک شده بود و ما میخواستیم به عقب برگردیم یه کم عجله داشتیم همه حتی بند کفش هامون رو بسته بودیم،دم در منتظر علی اصغر بودیم ولی علی اصغر داشت باشما صحبت میکردو ما واقعا لذت میبردیم از این همه ارادت و احترامی که او برای مادرش و خانوادش قائل بود و تو این شرایط سخت و دشوار علی داشت باخیال راحت با شما صحبت میکرد.
شب شد و دیگه هرچی خواهر بزرگتر به گفته خود برادر منتظر شد علی زنگ نزد،دیگه هیچ وقت زنگ نزدتا شب تولدش یعنی چهارشنبه دوم خرداد ماه خبر شهادتش را برای من آوردن ، پسرم توی ماه رجب به دنیا اومد،توی ماه رجب از دنیا رفت و به گفته همکارش یا علی گویان شهید شد. یا علی
ثبت دیدگاه