شناسه: 340450

از بچگی برای نماز شب به خط می‌شدیم

گاهی که به عکس پسرش نگاه می‌اندازد حرفش ناتمام می‌ماند برای لحظاتی رشته کلمات از دستش می‌رود دوباره که به خودش می‌آید بغضش را می‌خورد و می‌گوید: «هادی کودکی‌اش خیلی شیطان نبود؛ اصلاً کودکی ِاذیت کننده‌ای نداشت. یک چیز از ایام بچگی او هیچ‌وقت از خاطرم نمی‌رود. او از همان دو سه سالگی‌اش هیچ‌وقت بدون شلوار جایی نمی‌رفت، نمی‌دانم هم از کجا یاد گرفته بود اما هیچ‌وقت با لباس خانه و بدون شلوار از خانه بیرون نمی‌رفت. حجب و حیای خاصی داشت بااینکه من مجبورش نمی‌کردم که حتما از دوسه سالگی شلوار بپوشد اما خودش اینطور ترجیح داده بود. بین بچه‌هایم فقط هادی این اخلاق را داشت، بین لباس خانه و بیرون فرق می‌گذاشت.»

«زینب ذوالفقاری» خواهر بزرگ شهید ذوالفقاری یک سال از او بزرگتر است. نگاهی آمیخته با اشک و لبخند می‌اندازد و در تأیید حرف‌های مادرش می‌گوید: «وقتی بچه بودیم مادرم ما را برای نماز شب خواندن به خط می‌کرد. می‌گفت باید در قنوت از 40 مؤمن یاد کنیم و نام عده‌ای را هم به ما می‌گفت. با همه بچگی مان یک سری اسم یادمان می‌ماند و در آخر مادرم می‌گفت اگر یادتان رفت بگویید شهدا. تا دم در پنج بچه پشت هم ردیف می‌ایستادیم و نماز شب می‌خواندیم».

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه