شناسه: 340484

خوشا آن روزی که نوبت بر من آید

در محله ما دو تا شهید گمنام دفن هستند. ما سر مزار این شهدا مجلس می گرفتیم و در هفته دفاع مقدس نمایشگاه می زدیم. چند چادر برای برپایی نمایشگاه احتیاج داشتیم، اکبر هم از سر کارش چند تا چادر آورد. چون خط خوبی داشت، روی چفیه ها و با خط خوب برای بچه ها یادگاری می نوشت.
روی چادرها هم نوشت: «رفیقان می روند نوبت به نوبت/خوشا روزی که نوبت بر من آید » وقتی حاج اسماعیل حیدری شهید شد خیلی بی تاب شده بود. می گفت: استاد ما رفته و ما جا مانده ایم ......
 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه