شناسه: 340497

بین الحرمین

قبل از آخرین سفرمان به کربلا یک اتفاقاتی افتاده بود که نیاز بود نیروهای بیشتری اعزام شوند. به من گفت: خوش به حالت تو دستت خوب می شود و دوباره به منطقه برمی گردی. اما اسم من در لیست نیست. من با فرمانده صحبت کردم و با آمدن اکبر موافقت کردند. اکبر به من پیامک داد و بابت هماهنگی تشکر کرده بود. من گفتم: «من وسیله بودم آمدن رزق خودت بود .»
در بین الحرمین نشسته بودیم که از اکبر خواستم زیارت اربعین و بعد روضه را برایم بخواند. بعد از زیارت شروع کرد به گریه کردن و صدای هق هق اش بلند شد. در تمام این سال ها صدای گریه اکبر را نشنیده بودم. همیشه آرام گریه می کرد. واقعا از این حالت هاش دلم لرزید.
 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه