خبر شهادت
«همه بچه های هیئت را یک جا جمع کن. فقط مواظب باش خانواده اکبر چیزی نفهمند. یک لحظه خشکم زد. گفتم: «اکبر؟ » گفت: «بله. اکبر پر کشید. » اصلا نمی توانستیم رفتنش را باور کنیم. زانوهایم سست شد و به زمین خوردم. شب ولادت حضرت رسول (ص) بود که خبرشهادت محمود رضا را دادند. فردای آن روز برای تشیع جنازه شهید بیضایی رفتیم ما فردایش رفتیم وقتی از مراسم تشییع برگشتیم خیلی دلم برای اکبر شور می زد. ظهر همان روز بود که یکی از رفقا زنگ زد و گفت: «همه بچه های هیئت را یک جا جمع کن. فقط مواظب باش خانواده اکبر چیزی نفهمند. یک لحظه خشکم زد. گفتم: «اکبر؟ » گفت: «بله. اکبر پر کشید. » اصلا نمی توانستیم رفتنش را باور کنیم. زانوهایم سست شد و به زمین خوردم.
ثبت دیدگاه