اقامه اذان بعد از هر فتحی در سوریه
با من زیاد تماس میگرفت. دو هفته قبل از اینکه شهید شود، به او گفتم میدانم سوریه است. در یکی از تماسهای آخر، خیلی بیقراری کردم و گفتم «خیلی سخت است اگر برنگردی.» همان شب خواب دیدم که احمد گفت «میخواهم جایی را به تو نشان دهم و اگر آن صحنهها را ببینی، حتی یک بار هم نمیگویی برگردم.» خوابی که دیدم، در سوریه بودیم ولی احمد مکانی مثل تل زینبیه و گودال قتلگاه را هم، نشانم داد و به من گفت «نگاه کن حضرت زینب(س) چطوری صبوری میکند، تو هم باید همینطور صبوری کنی.» این خواب تا اذان صبح طول کشید که متوجه صدای اذان گوشی همراهم شدم. در خواب و بیداری بودم که خواستم صدا را قطع کنم که احمد گفت «اذان را قطع نکن. نمیدانی وقتی صدای اذان در این سرزمین پخش میشود، چه آرامش و حال خوبی به انسان میدهد.» به نظرم اصلا رویا نبود و بعد از تمام شدن اذان، دوباره در عالم خواب گفتم «همه حرفهایی را که میگویی قبول دارم.» احمد از من قول گرفت آرام بگیرم و من هم قول دادم صبوری کنم. بعد از این حرفها گفت «پس من خیالم راحت است. همه اینها را نشانت دادم تا به این باور برسی و از من نخواهی که برگردم.» من هم گفتم «دیگر نمیگویم.» بعد از این خواب بود که دیگر آرام شدم. در مراسم تشییع جنازه، یکی از همرزمانش گفت «هر مکانی را که در سوریه فتح میکردیم، احمد با جبروت خاصی اذان میگفت و همه اذانهای هنگام نماز را نیز احمد میخوانده.» من ناخودآگاه به یاد همین خواب افتادم.
ثبت دیدگاه