راضی به رضای تو
نقل از مادرشهید:خیلی دوست داشت ازدواج کند گفت مادرجان بیا برات زن بگیرم گفت نه اجازه بده سربازیم تمام شود گفت آخرهای سربازیم ان شالله زن می گیرم گفتم باشه به امید خدا، خدا کمکت کند می نشینم به آسمان نگاه می کنم با خدای خودم حرف می زنم میگم خدایا راضی هستم به رضای تو.
ثبت دیدگاه