خبر شهادت
خبر شهادت را به شوهرخواهرم گفته بودند و خواهرم هم به من گفت بیا به شمال برویم. آن روز پسر هفت ماههام مریض شده بود و تب داشت و دخترم هم امتحان مهمی داشت. هر چه خواهرم اصرار كرد من قبول نكردم و گفتم باید از محمدحسین اجازه بگیرم. خواهرم گفت همسرت كه اجازه داده بود به شمال بروی. وقتی دید من راضی نمیشوم گفت برادرمان تصادف كرده و حالش خوب نیست باید برای دیدنش به شمال برویم. به هر نحوی بود من را به شمال بردند. من اهل لنگرود هستم و همسرم اهل رشت. خواهرم گفت باید به خانه مادرشوهرت برویم. نزدیك منزل مادر شهید خواهرم شروع كرد به گریه كردن و همسرش زیارت عاشورا زمزمه میكرد.
وقتی به خانه مادر شهید رسیدیم جمعیت زیادی در آنجا حضور داشتند. همه این اتفاقات و تصاویر در ذهنم نشان از شهادت محمدحسین داشت اما من نمیخواستم باور كنم كه برایش اتفاقی افتاده و شهید شده است. وقتی برادرم آمد و من را در آغوش گرفت، گفت تو همسر شهید شدی. آنجا بود كه دیگر متوجه حال خودم نشدم. محمدحسین 14 خرداد شهید شد و روز 16 خرداد به ما خبر شهادتش را دادند و شنبه 18 خرداد براى تشییع ابتدا به تهران كه محل كارشان بود و بعد به قم بردند و دور حرم حضرت معصومه سلامالله علیها طواف دادند و بعد به شمال بردند و به خاك سپردند.
مزارش در مسجد سلیمان داراب رشت كنار مزار میرزا كوچكخان جنگلی است. همان مسجدی كه دوران جوانی و نوجوانیاش را در آن سپری كرده و بزرگ شده بود. محمدحسین در ایام جوانی به مادرش گفته بود من را در زیر پله این مكان به خاك بسپارید تا مردم از روی من عبور كنند و به زیارت مزار شهدا بروند. چه سعادتی از این بالاتر كه امروز خودش در كنار شهدا آرام گرفته و مزارش تا ابد زیارتگاه اهل یقین خواهد بود انشاءالله.
ثبت دیدگاه