شناسه: 340652

ازدواج

زندگی این زوج جوان از مسجد و آشنایی آن‌ها در شب‌های دعای کمیل آغاز شد. معصومه و حاج‌رضا همراه سیزده زوج دیگر که برخی از آن‌ها لبنانی بودند، توسط مقام معظم رهبری هنگامی که معظم له در سمت رئیس‌جمهوری قرار داشتند به عقد هم درآمدند. سال۶۳ به خانه مشترک خود می‌روند، در حالی که در کوله بار زندگی‌شان تنها یک نصیحت از «آقا» وجود دارد و آن این است که: زن و شوهر باید دست هم را بگیرند تا یکدیگر را به قرب الهی برسانند.

«شهریور ۶۳ با هم ازدواج کردیم. شاید باورش برای دیگران سخت باشد که حاجی تنها دو روز بعد از ازدواجمان باز راهی جبهه شد. یادم است یکی از دوستانش به نام حاج اصغر گفته بود آقا رضا شما تنها دو روز از ازدواجتان می‌گذرد می‌خواهی جبهه بروی؟ حاج رضا هم گفته بود: «بله می‌روم و می‌دانم که همسرم این راه را پذیرفته و مسیری که می‌روم را قبول دارد.» واقعاً هم من از ته دل راضی به جبهه رفتنش بودم. یادم است زمان عقدمان حضرت آقا حرف جالبی زدند. به عروس داماد‌های حاضر گفتند ساده زندگی کنید و زن و مرد دست هم را بگیرید و خودتان را به عرش برسانید. این حرف آقا آویزه گوش ما شد و سعی کردیم در تمام مراحل زندگی آن را عمل کنیم.» 

این نصیحت (نصیحت «آقا» که: زن و شوهر باید دست هم را بگیرند تا یکدیگر را به قرب الهی برسانند) آغازگر و ادامه دهنده زندگی مشترک ما بود تا جایی که اساس زندگی خود را براین موضوع استوار کردیم که بار همدیگر نباشیم بلکه یار هم باشیم تا جایی که هر یک بتوانیم برای همدیگر زمینه‌های رسیدن به قرب الهی و سعادت ابدی را فراهم کنیم. بعد از عقد، حاج‌رضا دو ماه به منطقه رفت و حضورش در جبهه تا زمان عروسی طول کشید. فردای عروسی، ماه عسل یک سفر صبح تا عصر بود به شهر زیارتی قم و روز دوم بعد از عروسی، داماد جوان به منطقه جنوب رفت و درعملیات بدر مجروح شد. (همسر شهید)

دو روز بعد از ازدواج جبهه رفت: معصومه، ولی همسر شهید فرزانه است. روحیه بسیاری خوبی دارد و خودش می‌گوید از روز شهادت حاج رضا، چون می‌داند او جانش را در مسیر ارزشمندی از دست داده است، سعی می‌کند پرروحیه باشد و هیچ وقت پیش دیگران دلتنگی‌هایش را بروز ندهد. کمی که گفتگو می‌کنیم متوجه می‌شوم خانم، ولی بیشتر همرزم حاج رضا بوده تا همسرش. یعنی نمی‌شود از جوانان دهه ۶۰ باشی و درگیر مسائل جنگ نشوی. مخصوصاً اینکه همسرت از رزمنده‌های پای کار جبهه و جنگ هم باشد. همسر شهید در ابتدای همکلامی‌مان می‌گوید: ما سال ۶۲ عقد کردیم. آن موقع حاج رضا ۱۹ سال داشت. عقدمان را هم حضرت آقا خواندند که رئیس‌جمهور وقت بودند. حاج رضا عضو سپاه، ولی امر بود و در دفتر ریاست جمهوری کار می‌کرد. اما این مسئله باعث نمی‌شد که جبهه نرود. تنها دو ماه بعد از عقدمان رفت جبهه. البته قبلش از من اجازه خواست. گفتم من هیچ مشکلی ندارم. به خوبی درک می‌کردم در شرایط جنگی کشورمان من هم به عنوان یک همسر رزمنده، دینی به گردن دارم که باید با صبر و تحملم آن را ادا کنم. 

عید همان سال اول ازدواجمان حاج رضا مجروح شد و، چون ترکش به ریه‌اش اصابت کرده بود در بیمارستان نمازی شیراز بستری شد، در حالی که اجازه نداده بود خانواده از این جراحت و بستری شدن مطلع شوند. بعد از مرخصی از بیمارستان و هنگامی که برای دیدن خانواده به تهران آمد متوجه شدیم که زخمی شده و در بیمارستان بستری بوده است. بعد از زمان کوتاهی استراحت مجدداً به منطقه بازگشت. (خانم معصومه، ولی همسر شهید)

هرگز به دوری و تنهایی و حضور حاج رضا در جبهه‌ها اعتراض نکردم چرا که این جمله مقام معظم رهبری همواره آویزه گوش و ذهنم بود که زن و مردی خوشبخت هستند که بتوانند همدیگر را به عرش برسانند. (همسر شهید)

محمد رسول متولد سال ۶۶، مسعود متولد سال ۷۱ و محمد حسین متولد سال ۸۰، سه فرزند شهید فرزانه هستند که ماحصل زندگی حدوداً ۳۲ ساله‌شان به شمار می‌روند. همسرش شهید در ادامه حرف‌هایش می‌گوید: «وقتی که محمد رسول به دنیا آمد، حاج رضا تا ۱۰ روز منطقه بود و اصلاً خبر نداشت که بابا شده است. همسرم یک رزمنده بود و از نظر من تا آخر عمرش هم رزمنده ماند. زندگی کردن در کنار چنین آدمی لطف خاصی دارد که تمام سختی‌ها را آسان می‌کند.»

پدرم حدود ۶-۷ سال در جنگ بودن و از بیشتر عملیات‌ها خاطره داشتند و در هر منطقه/‌ای که در راهیان نور حضور پیدا می‌کردیم خاطرات خود از آن منطقه را تعریف می‌کردند. (محمد حسین فرزند شهید)

پدرم با اینکه فرمانده قرارگاه مشترک راهیان نور بودند، اما دوست داشت گمنام رفت آمد کند و حواس مردم به او پرت نشود پدرم همیشه ما را برای شهادت خودش آماده می‌کرد و یکی از دلایلی که ما با شهادت پدر کنار آمدیم همین است. (محمد حسین فرزند شهید)

هر موقع که برای راهیان نور می‌آمدیم هیچ فرقی بین خادمان، خودش و ما نمی‌گداشت و همیشه می‌گفتند اعلام نکنید پسر فلانی هستید تا بین ما تبعیض قائل شوند و به ما بیشتر احترام بگذارند. (محمد حسین فرزند شهید)

 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه