نحوه رفتن به جبهه و بازگشت پیکر مطهرش
محمد علیزاده در کربلای چهار ترکش خورد و برگشت عقب . به محض این که مقداری بهبودی پیدا کرد دوباره راهی جبهه شد . جنگ را اولویت اول خودش قرار داده بود. وقتی به او پیشنهاد دادم که به فکر ازدواج و تشکیل خانواده باشد گفت : - باشه برای بعد از جنگ *** از بچگی آهنگری یاد گرفته بود و دستمزد می گرفت ولی اهل ولخرجی نبود . پول ها را در قلکی پس انداز می کرد و به موقع خرج می کرد یا به برادرهایش قرض می داد . همیشه رفتارش بزرگ تر از هم سالانش بود و حالا که تازه نوجوانی را پشت سر گذاشته بود می خواست برود جبهه . به او گفتم : - بابا جون تو که سن و سالی نداری . چرا می خوای بری ؟ - باید برم از ناموس مون دفاع کنم . اگه همه همین رو بگن پس کی باید بره ؟ *** دوستانش که زخمی شده بودند از جبهه برگشتند اما خبری از پسرم نشد . یکی از آن ها گفته بود که محمد هم مجروح شده و به زودی می آید . خودش دیده بود که ترکش خورده . یک هفته گذشت اما باز هم نیامد . با برادرم راهی بیمارستان های مشهد و تهران و خرم آباد و کرمانشاه شدیم . اسمش در لیست شهدا بود ولی پیکرش را نتوانستیم پیدا کنیم . جستجویمان سه ماه طول کشید . بالاخره یکی از پرستاران بیمارستان کرمانشاه گفت : - سه شهید ناشناس توی سرخونه داریم با عموی محمد رفتیم سردخانه . یکی از آنها شبیه محمد بود ولی بعد از گذشت آن همه مدت مطمئن نبودم . بناچار به مادرش خبر دادم و از او خواستم که برای شناسایی بیاید . تا جسد مطهر را دید زانو شل کرد : - خودشه ... این پیراهن رو تو آخرین مرخصی که اومده بود بهش دادم بپوشه ... اینم انگشترشه
ثبت دیدگاه