دیدن نحوه شهادت شهید خواجه مراد مرادی در خواب توسط مادر شهید
خواجه مراد مرادی توی باغ کار می کردم . سر ظهر از خستگی زیر درخت بزرگ توت دراز کشیدم . در فکر پسرم خواجه مراد بودم . سه ماه بود که از او خبری نداشتم . با خوم گفتم : «اگه حالا بود مثل همیشه چند تا کشمش پاک می کرد و می داد دستم که با چای بخورم ...» کم کم چشم هایم سنگین شد و خوابم برد . در عالم رؤیا دیدم تابوتی را آوردند و از مقابل ام تشییع کردند . یک نفر گفت : « مرادیه ... تو سربازی شهید شده » . وحشت زده از خواب پریدم . شیطان را لعنت کردم و چند تا صلوات فرستادم ، بعد رفتم سراغ بقیه کارها . عصر که داشتیم از باغ برمی گشتیم یکی از اهالی روستا شوهرم را صدا زد . مقداری از من دور شدند و با هم پچ پچ کردند . وقتی همسرم برگشت ، گفت : - مراد زخمی شده بقچه ای که همراه داشتم از دستم افتاد . خواستم گریه کنم اما به یاد سفارش پسرم افتادم که گفته بود اگر شهید شد برایش گریه و زاری نکنیم . با بغض گفتم : - نه ! ... مراد شهید شده ... من خودم خوابش رو دیدم
ثبت دیدگاه