روایت از روزه داری «سردار سامرا » 2
همچنین یادم می آید همراه با او به خانه یکی از دوستان در شهرک محلاتی رفته بودیم. همسر یکی از همرزمان حاج حمید که از دوستان قدیمی من بود کنار من نشست و مشغول صحبت بودیم. میوه و شیرینی و شکلات روی میز چیده شده بود. پسر خانواده با سینی چای وارد اتاق شد وبه حاج حمید تعارف کرد. حاج حمیدگفت:سال هاست که چای نمی خورم. میوه تعارف کردند. حاج حمید یک پرتغال برداشت و پوست کند و بعد تکه های پرتغال را تقسیم کرد و جلوی من و بچه ها گذاشت. در آخر شیرینی و شکلات تعارف کردند. حاج حمید یک شکلات برداشت. زمان خدا حافظی دوست حاج حمید و همسرش تعارف کردند که برای ناهار بمانیم. گفتیم ان شاءالله یه فرصت دیگر. حاج حمید هیچ وقت نمی گفت روزه است و آنقدر طبیعی رفتار می کرد که کسی متوجه نمیشد روزه است.
ثبت دیدگاه