تروریست بالای سرم ایستاده بود
زمان جنگ بود و حاج حمید به دلیل مشغله کاری آن شب خانه نبود. من هم دو تا از دوستانم را که به خانه ما در کیانپارس اهواز برای دیدنم آمده بودند نگه داشتم. شب بود و همه ما در خانه خواب بودیم که ناگهان به طور اتفاقی از خواب بیدار شدم و شخصی را بالای سرم دیدم که مرا نگاه می کرد.
از جا پریدم و فریاد زدم: « تو کی هستی ؟ » آن شخص غریبه پا به فرار گذاشت و از خانه خارج شد و رفت. دوستانم هم که با فریاد من از خواب بیدار شده و آن مرد غریبه را دیدند شروع به جیغ کشیدن کردند. فردا صبح وقتی حاج حمید را در محل کار دیدم ماجرا را برایش تعریف کردم. او بسیار ناراحت شد و ارزیابی کرد: «احتمالا خانه ما توسط جاسوسان شناسایی شده است. این خیلی خطرناک است دیگر هیچ یک از دوستان را به خانه نبر زیرا جان آنها هم به خطر می فتد و مسئولیتش بر عهده ماست. »
ثبت دیدگاه