شناسه: 340847

زیبای من!

یکی از دوستان محمد، همان روز شهادت پیکرش را به عقب انتقال داده بود. در معراج شهدا، محمد فوق‌العاده زیبا شده بود. اصلاً باورم نمی‌شد محمد من باشد! حتی دوستانش هم به این ادعا اذعان داشتند. می‌گفتند شب عملیات محمد موهایش را مرتب و لباس‌هایش را هم عوض کرد. حسابی خوش‌تیپ شده بود. سربه‌سرش گذاشتیم که «آقا اشتباه گرفتی، داریم می‌ریم عملیات تو دل دشمن‌!» جواب داده بود «می‌دانم. اما می‌خواهم قشنگ برم اون طرف!» انگار دوستانش هم همان شب بخاطر حرف‌های محمد دلشان به رفتنش راضی نمی‌شد… می‌گفتند «حرف‌هایش طوری بود که همه را نگران می‌کرد!»

آنقدر صبور شده بودم که حتی در معراج هم گریه نکردم. به محمد گفتم «آفرین، تو پیروز شدی! ولی قول داده بودی که اگر شهید شدی همان روز مرا هم ببری…» محمد همیشه صبوری مرا تحسین می‌‌کرد. اما حالا دیگر دلتنگی‌هایش برایم زیاد شده، خیلی زیاد! شاید آن زمان به داشتن محمد مطمئن بودم، اما حالا…

 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه