محرم خبر شهادتش را زودتر به فاطمه داده بود
برای بچه ها یکسال اول خیلی سخت بود. فاطمه خیلی شکننده شده بود و بی قراری می کرد ولی خدارا شکر من فکر می کنم با تمام آن وابستگی ای که به پدرش داشت با کمک خدا و شهید یک آرامش خاصی در وجودش به وجود آمده است . در همان شبی هم که به شهادت رسیدند خودشان به خواب فاطمه رفتند و با فاطمه خداحافظی کرد و به او گفته بود که شهید شده است. یعنی وقتی ما خبر شهادت پدرش را به فاطمه دادیم گفت من خودم می دانم بابا به خوابم آمده و این خبر را به من داده است. الان خدا را شکر خیلی خوب با این قضیه کنار آمده است. بهرحال از نبودن پدرش صددرصد اذیت می شود و هرجایی مراسمی یادواره ای از پدر برگزار می شود من اشک ها و دلتنگیهایش را می بینم ولی خب محمد حسین به واسطه این که کمتر آقا محرم را دیده بود چون یکسالش بود که پدر به سوریه رفت، الان در سنی هست که نیاز به پدر را احساس کرده است. وقتی که به مهد می رود دوستانش را می بیند که پدرشان به دنبالشان می آید یا بچه های هم سن و سال خودش را می بیند که بغل پدرشان هستند می گوید من دوست دارم بابا محرم باشد مرا بغل کند و گریه میکند.
ثبت دیدگاه