شیطونیهای منحصر به فرد شهید باقری
عبدالله در بچگی و نوجوانی شیطنت های مخصوص خودش را داشت. بچهای نبود که از دیوار راست بالا رود یا شیشه همسایه را بشکند. عاشق آتش زدن چوب کبریت بود. کافی بود سرم را بر گردانم همه قوطی را می برد کوچه تند تند آتش می زد. علی رغم همه شیطنتهایش همیشه مودب بود. امکان نداشت من یا پدرش وارد خانه شویم تمام قد بلند نشود. گاهی حتی از سر کار آمده بود و از خستگی حس نداشت اما محال بود بلند نشود و دستهای ما را نبوسد.
دبستانش را در مدرسه وثوق، خیابان بهبودی خواند. البته دو سال آخرش را بنا به پیشنهاد همسایهمان که معلم مدرسه ابتدایی فطرت بود آنجا گذراند. درس خوان و با سلیقه بود. یکبار نشست با چوب کبریت کار دستی درست کرد. آنقدر خوب و قشنگ شد که علاوه بر اینکه نمره کامل را گرفت به برادرهایش هم داد، آنها هم نمره گرفتند بعد هم مدرسه به عنوان یادگاری نگه داشت.
دیپلمش را در رشته کار دانش گرفت و در خانه ما آچار فرانسه و کلید هر قفلی بود. همیشه با خنده می گفتم: مادر تو همه کاره و هیچ کاره ای
سال 79 آمد گفت: مامان میخواهم وارد سپاه شوم. گفتم خیلی خوبه با روحیه مذهبی تو آنجا خوب است. گفت: بروم دیگر متعلق به خودم نیستمها، گفتم اشکالی نداره مادر برو. از همان وقت هم وارد حوزه مربوط به حفاظت شد.
حدود 20 سالش بود که گفت: مامان میخواهند تعدادی از بچهها را برای آموزش به آلمان ببرند منتهی شرطش این است که طرف متاهل باشد. گفتم میخواهم دامادت کنم؟ جواب داد نظر شما چیست؟ گفتم: خیلی خوبه. رفتیم خواستگاری. آنقدر خجالت میکشید که وقتی رسیدیم جلوی در خانه عروسم گفت: مامان خواهش می کنم یا شما گل را دستت بگیر یا بابا. داخل هم که رفتیم تا گوشهایش قرمز شده بود، انگار برای او خواستگار آمده باشد.
ثبت دیدگاه