سیزده بدر
یک بار سیزده بدر به باغی رفته بودیم. در یک باغ پرندهای کوچک از لانهاش در بالای درخت پایین افتاده بود. درخت خیلی بلند بود. محمد پرنده را دستش گرفت تا داخل لانهاش بگذارد. به محمد گفتم چکار میکنی؟ گفت میخواهم ببرمش تا مادرش نگران نشود. ما را چند ساعت در آن باغ نگه داشت تا مطمئن شود مادر پرنده میآید یا نه.
ثبت دیدگاه