من هنوز با تولی و خاطراتش زنده هستم وزندگی میکنم
وقتی شهید تصمیم به رفتن گرفت من خیلی ناراحتی میکردم. ایشان سعی میکرد دل من را به دست بیاورد تا رضایت دهم. حتی به من گفته بود دعا کن رفتم شهید شوم! این من را بیشتر اذیت میکرد. تا یک هفته به من بیشتر از قبل توجه داشت. دیدم نمیتوانم جلوی رفتنش را بگیرم بالاخره رضایت دادم. در 22 اردیبهشت سال 1392 اعزام شد و پنج روز بعد در 27 اردیبهشت به شهادت رسید. ما تا یک ماه خبر نداشتیم. پیکرش هنوز که هنوزه به وطن بازنگشته. بعد شهادتش حالم دگرگونشده بود و خیلی مریضاحوال بودم. اصرار کردم تا من را به محل شهادتش ببرند. رفتم و آنجا را از نزدیک دیدم. سپس برای زیارت به حرم حضرت زینب(س) رفتم و خواستم از خانم زینب بخواهم که همسرم را به من بازگرداند. اما نتوانستم و در برابر عظمت این بیبی هیچی نخواستم. حتی به این قصد به کربلا رفتم که از امام حسین(ع) همسرم را طلب کنم اما در مقابل آقا همزبانم بند آمد و چیزی نخواستم و برگشتم. اما عنایت کردند و حالم بهتر شد. صبرم بیشتر شد. الآن هم فقط میخواهم تا حداقل پیکرش به وطن بازگردد. من هنوز با تولی و خاطراتش زنده هستم وزندگی میکنم."
ثبت دیدگاه