شناسه: 341041

خاطره ای از زبان خواهر شهید سیدهاشم قریشی زاده درباره جبهه رفتن شهید

سید هاشم قریشی زاده پانزده سال بیشتر نداشت که رفت جبهه . توی خانه بستری اش کردیم اما برای ویزیت و درمان های تخصصی به بیمارستان سعدی شیراز می رفتیم . هاشم عصا را زیر بغل می زد و بدون کمک دیگران قدم برمی داشت . طبق عادت رزمندگی اش شلوار بسیجی می پوشید . یک بار که من و داداش و مادر سوار تاکسی شده بودیم راننده گفت : - عجب دوره و زمانه ای شده ؟ ! مردم یاد گرفتن برای این که بگن مجروح جنگی هستیم لباس بسیجی بپوشن مادرم از این نیش و کنایه حرص اش گرفت و خواست جوابش را بدهد که هاشم دستش را آورد جلو : - نمی خواد چیزی بگی مادر ... این به اندازه فهم خودش حرف زد *** مجروحیت اش که خوب شد پدرم گفت : - دیگه اجازه نداری بری جبهه . باید ازدواج کنی هاشم در سن هجده سالگی ازدواج کرد اما دلش توی جبهه بود . نیمه شب ها از خواب بلند می شد و مثل رزمندگان با خدا راز و نیاز می کرد . یک روز آمد خانه و با خوشحالی کاغذی را نشان داد : - بخاطر دفاع از وطنم رفتم برای سربازی ثبت نام کردم . دیگه نمی تونید مجبورم کنید بمونم ! *** رابطه خواهر برادری مان خیلی صمیمانه بود . با این که تازه ازدواج کرده بود دم به دقیقه به ما سر می زد . آمد خانه و گفت : - آبجی یه لیوان آب برام میاری ؟ با خنده گفتم : - تو دیگه زن داری ... باید بری خونه به خانومت بگی آب بده دستت - خانومم جای خودش ... شما هم خیلی برام عزیزین *** همگی در خانه مادر دور هم جمع بودیم . قرار بود داداش هاشم بیاید مرخصی . رسید دم در اما وارد نشد : - صبر کنید ببینم . من خواب دیدم همه اومدید استقبالم و مژدگانی می خواید . راستش رو بگید ... پدر شدم ؟ با خنده گفتم : - بــَله داداااش ... ایشاالله قدمش خیره آمد داخل و مثل همیشه جمع مان جمع شد . مقداری که گذشت آهسته به من گفت : - دخترم بعد از شهادت من به دنیا میاد ... اسمش رو بذارید راحله سادات ! انگار خودش را برای رفتن آماده کرده بود . مرخصی بعدی که آمد نگاهی به کفش دامادی اش انداخت و خطاب به کفش گفت : - آخرین باری بود که پوشیدمت ! *** سید هاشم بین ما بود ولی وقتی تنها می شد برای خودش چیزهایی را زیر لب زمزمه می کرد . یک بار کنجکاو شدم بشنوم . داشت می خواند : - اللهم الرزقنی شفاعه الحسین یوم الورود ! *** دو تا عادت رفتاری خیلی خوب داشت . یکی این که مرتب مسواک می زد و دندانهایش همیشه تمیز و خوشبو بود . دیگر این که دائم با وضو بود
 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه