سخت ترین لحظه ای که نبودن احسان را احساس کردم
لحظه ای که نبودنش را بیشتر از همیشه احساس کردم، لحظه به دنیا آمدن سید محمد طه بود. سید طه درست وقت اذان مغرب به دنیا آمد. در بیمارستان اذان با صدای بلند پخش می شد. صدای بچه با صدای گریه بچه ادغام شد. آن لحظه سخت ترین لحظه عمرم بود و با تمام وجود دوست داشتم احسانم کنارم بود. سید طه یازدهم مرداد 1394، به دنیا آمد، آن موقع تقریبا شش ماه از شهادت احسان می گذشت. تا یک هفته مثل افسرده ها بودم. یک دفعه بی هوا، ساعت دو سه نصف شب بلند بلند گریه می کردم. کم کم انگار خدا خودش دلم را آرام کرد.
اسم پسرم را سید محمد طه، همانطور که احسان خواسته بود گذاشتیم. هیچ وقت از او نپرسیدم چرا در ماموریت های سوریه اسم مستعارش محمد طه بود. پوتینش را هم که برای من آوردند، اسم محمد طه بر روی آن نوشته شده بود.
یکی از همرزم هایش در مراسم چهلم گفت: که وقتی از احسان پرسیده که چرا اسم مستعارت سید طه است به او جواب داده است: «من و خانومم یه تو راهی داریم که می خواهیم اسمش را محمد طه بذاریم.» انگار مطمعن بود که بچه ما پسر است.
ثبت دیدگاه