شناسه: 341081

اگر نروم شرمنده حضرت زینب(س) می‌شوم

یونس سرلک (از بستگان شهید):

اولین بار قدیر مرا به هیئت برد، او مشوق من برای قرائت قرآن، اذان گفتن و مداحی بود. فکرش را هم نمی‌کردم که روزی در مراسم ختم او، همان قرآن‌هایی را بخوانم که از او آموخته بودم.
شب بیست و یکم ماه رمضان در حال آماده‌سازی وسایلی برای مراسم ختم یکی از اقوام بودیم که پس از اتمام کار و خستگی زیاد شهید تصمیم گرفت به احیا برود که حضار آن جمع گفتند با این خستگی لازم نیست دیگر به احیا بروی بگذار برای شب بیست و سوم. قدیر به من نگاه کرد و گفت که شاید آخرین شب قدری باشد که زنده هستم و به احیا رفت.
موقع رفتن به سوریه یکی از دوستانش به او گفت؛ خانواده‌ات یک بار داغ جوان (برادرت که فوت شد) را دیده‌اند به خاطر این تو بمان و به سوریه نرو اما او گفت، اگر نروم شرمنده حضرت زینب(س) می‌شوم، ما نباید امام زمان را تنها بگذاریم.
یکی دیگر از دوستان به او گفت تو یک بار رفته‌ای، دیگر بس است بمان سر زندگی و کارت باش. قدیر گفت مگر در هشت سال دفاع مقدس آن‌هایی که یک بار رفتند دیگر نرفتند؟ در آن هشت سال پس چه کسانی می‌جنگیدند؟

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه