آقا مهدی از همان ابتدا از شهادت حرف میزد
از سختی های کارشان گفتند و این که احتمال شهادت هست. گفتم: خیلی خوب است شهادت چیز خوبی است و من دوست دارم عرض زندگی ام قشنگ باشد طولش مهم نیست. چند جلسه دیگه صحبت کردیم . مادرم خیی راضی نبود میگفت خیلی غریبه اند هیچ شناختی نداریم. یک جلسه در حرم قرار گذاشته بودیم. از حضرت معصومه (س) خواستم اگر با ایشان خوشبخت و عاقبت به خیر میشوم مادرم راضی شود. خانه که برگشتیم مادرم گفت به حضرت معصومه(س) چه گفتی؟! مهر این خواستگار به دلم افتاد.
ثبت دیدگاه