مادر! دعا کن شهید شوم
خیلی به من احترام میکرد و بسیار به بنده وابسته بود. وقتی برای خودش، همسر و فرزندانش برای زیارت خانه خداوند ثبتنام کرده بود ما بیاطلاع بودیم. آن موقع سفر کربلا را به دلیل ازدواج دو فرزندم به تعویق انداخته بودم، همیشه گریه میکردم و میگفتم حتماً لیاقت نداشتم که تا حالا نتوانستم به سفر حج و یا کربلا بروم.
یکی از روزها که مشغول کار بودم قاسم تماس گرفت و گفت: مادر! وسایلت را آماده کن که برای سفر حج عازم شوی. گفتم دو فرزند دم بخت دارم با کدام هزینه به سفر حج بروم. گفت خانه خداوند را زیارت کن و با صرف نظر کردن از خرید پول را صرف وهابیها نکن، دوستم با 100 هزار تومان به سفر حج رفت و برگشت شما هم میتوانی با هزینه کم خانه خداوند را زیارت کنید و برگردید.
لحظه خداحافظی که عازم شدم به قاسم گفتم: «مادر، کار خیلی بزرگی در حق من انجام دادی، چطور برایت جبران کنم؟» گفت تا دستت به خانه خداوند رسید دعا کن شهید شوم.
ثبت دیدگاه