شناسه: 341126

مادر! دعا کن شهید شوم

خیلی به من احترام می‎کرد و بسیار به بنده وابسته بود. وقتی برای خودش، همسر و فرزندانش برای زیارت خانه خداوند ثبت‎نام کرده بود ما بی‎اطلاع بودیم. آن موقع سفر کربلا را به دلیل ازدواج دو فرزندم به تعویق انداخته بودم، همیشه گریه می‎کردم و می‎گفتم حتماً لیاقت نداشتم که تا حالا نتوانستم به سفر حج و یا کربلا بروم.

یکی از روزها که مشغول کار بودم قاسم تماس گرفت و گفت: مادر! وسایلت را آماده کن که برای سفر حج عازم شوی. گفتم دو فرزند دم بخت دارم با کدام هزینه به سفر حج بروم. گفت خانه خداوند را زیارت کن و با صرف نظر کردن از خرید پول را صرف وهابی‎ها نکن، دوستم با 100 هزار تومان به سفر حج رفت و برگشت شما هم می‎توانی با هزینه کم خانه خداوند را زیارت کنید و برگردید.

لحظه خداحافظی که عازم شدم به قاسم گفتم: «مادر، کار خیلی بزرگی در حق من انجام دادی، چطور برایت جبران کنم؟» گفت تا دستت به خانه خداوند رسید دعا کن شهید شوم.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه