پدرم آنگونه که خواب دیدم شهید شد
اما در این بین ارمیا فرزند کوچک شهید زاهدپور زیباترین خاطرهای که از پدر در ذهن داشت را ورزش کردن با پدرش عنوان کرد و میگفت که همیشه با پدرش در یادوارههای شهدا حضور پیدا میکرد.
ارمیا آرزو داشت که پزشک شود زیرا پدرش همیشه خدمت کردن به مردم را به فرزندانش سفارش میکرد و ارمیا میگفت که پدرم همیشه دوست داشت به مردم خدمت کند و من هم میخواهم با پزشک شدن به مردم کمک کنم.
از سویی دیگر علی فرزند بزرگ شهید اسماعیل زاهدپور که 20 سال دارد پلاکی که از پیکر پدرش به یادگار مانده را بهترین یادگار پدر میداند و گفت: پدرم در زمان خداحافظی مرا در آغوش گرفت و گفت پسرم این تن گرم را خوب حس کن که شاید این تن گرم دیگر بر نگردد.
وی که شب عاشورا با تماس پدر از جا بلند شد و به عنوان آخرین فرد با پدر سخن گفت درباره این گفتگو با پدرش اظهار کرد: در آن زمان در حرم حضرت زینب(س) بود و به من گفت که میخواهم بروم ماموریت و به من راجع به خانواده سفارشهایی کرد؛ شب قبل من خواب شهادتش را دیده بودم خوابم را به او گفتم و به من گفت نگران نباش من مراقب خودم هستم اما رفت و همانگونه که شب قبل در خواب دیده بودم شهید شد و رفت.
ثبت دیدگاه