شناسه: 341174

هر صبح هنگام خروج از منزل ما دستش را و او پیشانی‎مان را می‎بوسید

خانواده و بچه‎ها را خیلی دوست داشت. از میان فرزندان محمداحسان را ویژه‎تر دوست داشت چون ایشان فرزند دوقلویمان  بودند که یک قل آنها عمرش به دنیا نبود و محمداحسان زنده ماند به خاطر همین همیشه می‎گفتند: «یادت باشد قبل از آنکه همسر شهید باشی مادر شهید هستی.همسرم بسیار با محبت بود و این محبت و احترام را به فرزندانم هم آموخت. یکی از عادات همیشگی همسرم خداحافظی با ما هنگام خروج از منزل بود. هر صبح هنگام رفتن به مأموریت و خروج از منزل پیشانی ما را می‎بوسید و ما دستش را. کاری که هیچ وقت آن را ترک نمی‎کردند حتی اگر روزی به دلیل عجله فراموش می‎کردند مجدد بر می‎گشتند و پس از خداحافظی می‎رفتند.

 

قبل از آنکه همسرم به شهادت برسد روح و جسمش تنها متعلق به من بود طوری‎که اگر با تلفن با دوستانش صحبت می‎کرد و آنها را عزیز دل برادر خطاب می‎کرد اعتراض می‎کردم و با شوخی می‎گفتم:« عزیز دلت فقط من هستم.» اما امروز بعد شهادت دیگر فقط متعلق به من نیست و به همه تعلق دارد.

با خواهران و برادرانش برخورد بسیار مناسبی داشت و گره‎گشای مشکلات فامیل بود و می‎گفت گره باز کردن از کار خلق کار پسندیده‎ای است.

 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه