هر صبح هنگام خروج از منزل ما دستش را و او پیشانیمان را میبوسید
خانواده و بچهها را خیلی دوست داشت. از میان فرزندان محمداحسان را ویژهتر دوست داشت چون ایشان فرزند دوقلویمان بودند که یک قل آنها عمرش به دنیا نبود و محمداحسان زنده ماند به خاطر همین همیشه میگفتند: «یادت باشد قبل از آنکه همسر شهید باشی مادر شهید هستی.همسرم بسیار با محبت بود و این محبت و احترام را به فرزندانم هم آموخت. یکی از عادات همیشگی همسرم خداحافظی با ما هنگام خروج از منزل بود. هر صبح هنگام رفتن به مأموریت و خروج از منزل پیشانی ما را میبوسید و ما دستش را. کاری که هیچ وقت آن را ترک نمیکردند حتی اگر روزی به دلیل عجله فراموش میکردند مجدد بر میگشتند و پس از خداحافظی میرفتند.
قبل از آنکه همسرم به شهادت برسد روح و جسمش تنها متعلق به من بود طوریکه اگر با تلفن با دوستانش صحبت میکرد و آنها را عزیز دل برادر خطاب میکرد اعتراض میکردم و با شوخی میگفتم:« عزیز دلت فقط من هستم.» اما امروز بعد شهادت دیگر فقط متعلق به من نیست و به همه تعلق دارد.
با خواهران و برادرانش برخورد بسیار مناسبی داشت و گرهگشای مشکلات فامیل بود و میگفت گره باز کردن از کار خلق کار پسندیدهای است.
ثبت دیدگاه