زمان بستری ایشان در بیمارستان
هنگامی که در بیمارستان عراق بستری بود، همرزمش به خود اجازه نداد تماس گرفته و وضعیت وی را برای ما تشریح کند، اما شهید نجفی از او خواسته بود تماس بگیرد و گوشی را به وی بدهد. هنگام تماس، صدایی گنگ و ضعیف میآمد و تنها صدای دستگاه شنیده میشد. بنده مجدداً با آن شماره تماس گرفته ولی دیگر کسی جواب نمیداد.
شهید نجفی قبلاً با چند شماره با من تماس گرفته بود و من آنها را گوشهای یادداشت کرده بودم؛ به سراغ آنها رفته و تماس گرفتم. طرف مقابل اظهار بی اطلاعی کرد و گفت چند روزی است که از شهید نجفی خبر ندارد ولی قول داد که هم رزمش را پیدا کند. بعد از چند ساعت، شماره تلفنی را به من داد و بنده تماس گرفتم و آنها قادر نبودند وضعیت همسرم را اعلام کنند. به نخاعش آسیب رسیده بود و برای تنفس حنجره اش را شکافته بودند. من صحبت میکردم و ایشان فقط گوش میداد.
همسرم دو بار در عراق عمل شد اما نتوانستند کاری برای ایشان انجام دهند. بعد از ۲۱ روز به بیمارستان لقمان حکیم تهران منتقل و بعد به آی سی یو بیمارستان بقیه الله انتقال یافت.
هنگامی که در تهران بستری بودند، همراهشان بودم. نخاع شهید، آسیب دیده بود و هیچ تحرکی نداشت و نمیتوانست صحبت کند. بدنش به دلیل امکانات کم بیمارستان عراق ضعیف شده و عفونت کرده بود.
نمیتوانست حرف بزند و با اشاره نمازش را میخواند. کم کم ضریب هوشیاری ایشان پایین آمد و پرستار به بنده گفت: «میتوانید با مریض خود خداحافظی کنید» و بنده هم در جواب گفتم «خداوند به همراهش».
هنگامی که در عراق بودند تا یک هفته به فرزندانم اطلاع ندادم و حتی خانواده خودم هم تا زمانی که به تهران منتقل شد، اطلاعی نداشتند. دوست نداشتم برای کسی نگرانی ایجاد کنم.
ثبت دیدگاه