شناسه: 341226

رویای صادقه یدالله

روزی که به همراه مادرش برای خواستگاری آمدند.گفت می خواهد با من به تنهایی صحبت کند.چند مورد از خودش و از کارش گفت و خواست جواب من رو بدونه.برام عجیب بود که چطور هیچ شرط و ملاکی مطرح نکرد.بعد ازدواج گفت: چند سال پیش،تو رو توی خواب دیدم که لباس سبز تنت بود وبهم گفتن همسر آیندت این خانم هست.

)اون روزی که من رفته بودم مسجد جامع و برای اولین بار ایشان و مادرش من را دیدند، زیر چادر مانتو سبز تنم بود.

قبل رفتن به سوریه هم برام لباس سبز خرید.)

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه