شناسه: 341231

همه‌ی زندگی‌ام وقف امام حسین (ع) است

ایام دهه محرم سال 1394 در استان سیستان و بلوچستان به ماموریت رفته بود و نمی‌توانست در مراسم عزاداری هیات شرکت کند و از طریق تماس تلفنی که با بنده داشت هر شب عزاداری‌ها را گوش می‌داد و حتی در آن شرایط کاری نیز هیات را ترک نمی‌کرد و می‌گفت: «همه‌ی زندگیم وقف امام حسین (ع) است و امیدوارم آقا مرا به نوکری نوکرانش قبول کند...» روزهای آخر قبل از اعزام به سوریه نیز به هیات رفتیم و شب اعزام نمازش را در مسجد خواند.

از زمان عقد و هنگامی که یکی از دوستانش در سوریه شهید شد، حرف رفتن به سوریه را پیش کشید و گاهی با هم در مورد این موضوع صحبت‌ می‌کردیم. اما به‌طور جدی در پائیز و زمستان سال 95 بود که قرار شد، چند نیروی بسیجی را معرفی کند و خودش را نیز به‌عنوان نیروی پاسدار و علاقه‌مند معرفی کند. بنده در زمان عقد نمی‌توانسم رضایت خود را نسبت به این موضوع اعلام کنم ولی بعد از عروسی، روزها که همسرم سرکار می‌رفت یا ماموریت بود، برنامه مصاحبه با همسران شهدا را نگاه می‌کرد تا ببینم این بزرگواران چگونه با سختی‌ها مواجعه می‌شوند.

کلیپ‌هایی در مورد مظلومیت شیعیان سوریه نگاه می‌کردم و این فکر در ذهنم همیشه جرقه می‌زد که اگر مانع رفتن یدالله شوم، چگونه جواب اهل بیت (ع) را در روز محشر بدهم تا اینکه وقتی موضوع رفتنش جدی شد و در زمستان سال 95 در موردش با هم صحبت کردیم، بنده مخالفت نکردم و حتی تصمیم گرفتم که تا لحظه رفتنش بی‌تابی نکنم.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه