شناسه: 341267

در مخیله‌ام هم نمی‌گنجد که با مرگ طبیعی از دنیا بروم

یک روز با هم قدم می‌زدیم که پدر با خنده به من گفت در مخیله‌ام هم نمی‌گنجد که با مرگ طبیعی از دنیا بروم یا در رختخواب بمیرم. این حرفش نشان می‌داد که دوست دارد در میدان جنگ به شهادت برسد. او بارها در دفاع مقدس مجروح شده بود ولی همیشه غرور خود را داشت و در راه رفتن اقتدار خود را حفظ می‌کرد. پدر خیلی صبور بود. اما این اواخر پای ماندن نداشت. وقتی هم که قصد اعزام کرد، حتی از رفتنش به سوریه خبردار نشدیم، چون نمی‌خواست نگران شویم حرفی در این خصوص نزده بود.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه