در مخیلهام هم نمیگنجد که با مرگ طبیعی از دنیا بروم
یک روز با هم قدم میزدیم که پدر با خنده به من گفت در مخیلهام هم نمیگنجد که با مرگ طبیعی از دنیا بروم یا در رختخواب بمیرم. این حرفش نشان میداد که دوست دارد در میدان جنگ به شهادت برسد. او بارها در دفاع مقدس مجروح شده بود ولی همیشه غرور خود را داشت و در راه رفتن اقتدار خود را حفظ میکرد. پدر خیلی صبور بود. اما این اواخر پای ماندن نداشت. وقتی هم که قصد اعزام کرد، حتی از رفتنش به سوریه خبردار نشدیم، چون نمیخواست نگران شویم حرفی در این خصوص نزده بود.
ثبت دیدگاه