ما میآییم
ارتباط حاج احمد غلامی با همه خوب بود.
بعضی از دوستان و همرزمانی که به دلایلی از جمع، فاصله گرفتهاند را فقط حاج احمد بود که قِلِقشان دستش بود.
یکبار به یکی از همانها گفت: فلان روز بلند شو بیا، بقیه بچه ها هم هستند.
او مثل گذشته نپذیرفت و بهانه آورد.
حاج احمد هم گفت: اشکالی ندارد! پس ما می آییم! نترس! ۵۰-۴۰ نفر هم بیشتر نیستیم!
او هم با خنده گفت: نه! آمدم آمدم!
به روایتِ برادر اسدی
ثبت دیدگاه