تماس آخر…
حاج احمد می خواست صدای همه را بشنود.
صدایش، قلب همه را آرام کرد، جز آرمیتا. دلتنگی و بیقراری نوۀ حاج احمد عادی نبود. طفلک انگار فهمیده بود این آخرینبار است که صدای بابا احمد را میشنود…
دلیل بیقراری های دخترک چند روز بعد معلوم شد، وقتی که به جای خود حاج احمد، خبر مجروحیتش آمد.
پسر بزرگ او خود را به سوریه رساند تا خود و خانواده را از اخبار ضد و نقیض مجروحیت و شهادت برهاند، اما با دیدن وضعیت پدر، ناامیدانه بازگشت تا خانواده را آماده کند برای روزهای سخت…
بعد از یازده روز نگرانی و بیخبری، بالاخره پدر آمد… سردار شهید حاج احمد غلامی از سوریه آمد…
ثبت دیدگاه