مردی با نگاه دوربُرد
برگرفته از دست نوشتههای شهید احمد غلامی
حاج احمد همیشه روی تازهدامادهای گردان حساس بود.
میگفت: بچهها! این شاهدامادها را خیلی مراقب باشید. به هر شکلی شده حفاظتشان کنید، چون همینها به درد جنگ و نظام میخورند!
* * *
شاید آنموقع بچهها متوجه نگرانی سردار نمیشدند، ولی امروز و در این شرایط، کاملا مشخص است که حاج احمد غلامی به رویشهای انقلاب فکر میکرد.
میخواست جوانهای متاهل، باشند تا از خون و مرام خودشان نسل جدید انقلاب را بسازند.
* * *
آنوقتها یکی از رزمندههای فعال گردان به اسم قاسم نوروزی که تازه ازدواج کرده بود، میخواست برود خط مقدم.
حاج احمد میگفت: این آقا قاسم ما آچار فرانسهی گردان است!
او هیچ جور اجازه نداد قاسم برود خط برای عملیات. میگفت: تو تازهدامادی قاسم جان! من فعلا اجازه نمیدهم شهید شوی.
حاج احمد اینها را میگفت و بلند بلند میخندید!
* * *
حاج احمد همیشه همینطور بود و خیلی ظریف و دقیق به مسائل نگاه میکرد.
خودش تعریف میکرد که در ارتفاعات تپهسرخ، در دل عملیات و زیر آتش عراقیها، متوجه حمید شاهحسینی شده که تک و تنها روی یک تپه گیر کرده بود. میگفت: من همه تلاشم این بود که حمید را نجات دهم.
او به هر شکلی بود از معرکه نجاتش داده بود و کلی خوشحال بود، میگفت: این جوان؛ یلِ گردان است!
* * *
یک بار هم خودش تعریف میکرد که: بیسیمچی گردان از آن جوانهاست که نور بالا میزند!
تا صدایش میکنم، میگویم: محمدنیا، پشت بیسیم سریع میگوید: شهیده!
اصلا این بچه منتظر است که شهید بشود.
اسم یکی از گروهانها را گذاشته بود [گروهان شهادت]
سردار غلامی با حاج کاظم رستگار خیلی عیاق بود، میگفت: حاجی این جوانها عاشق شهادتند، ببین هر روز دارد نیروهای گردانِ شهادت بیشتر میشود!
واقعا هم تقریبا همهی آن بچهها شهید شدند…
ثبت دیدگاه