شناسه: 341314

خواب شهید

از همان ابتدا علاقه بسیاری به تابلوفرش «و ان یکاد» داشتم. همیشه به حجت می‌گفتم «یک تابلو فرش بگیریم؟!» و می‌گفت «چشم، می‌گیریم.» اما روزگار به او اجازه نداد به عهدش وفا کند.

پس از شهادت به مراسمی دعوت شدم که از جزییات آن اطلاعی نداشتم. شب پیش از مراسم خواب دیدم، حجت بدون آن‌که صحبتی کند به خانه آمد و یک تابلوفرش به دیوار منزل نصب کرد. من با خوشحالی گفتم «حجت یادت مانده بود من تابلوفرش دوست دارم؟!» حجت تبسم زیبایی کرد و رفت.

روز بعد در مراسم همان تابلوفرشی را که خوابش را دیده بودم  هدیه دادند. با چشمان بارانی گفتم «دقیقا همین تابلو را شب گذشته، همسرم در خواب به دیوار منزل‌مان نصب کرد و رفت.»

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه