مخالفتی با رفتنش نداشتید؟
راستش را بخواهید اول راضی نبودم، اما بعد از حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) خجالت کشیدم. با خودم گفتم اگر فردا از من سؤال کنند چه جوابی دارم که بدهم اینکه چرا اجازه ندادی همسرت برای دفاع از حریم ما راهی شود! اما کمی نگران بودم برای همین آخرین بار وقتی از سوریه زنگ زده بود کمی گله کردم. گفت: این مرتبه آخر است، اما وقتی میآمد آنقدر خاطرات و حرفهای قشنگ از جبهه میزد که دیگر نمیتوانستی مخالفت کنی. مسئولیت سیدرضا در بخش مهندسی و کار با لودر و... بود. به قول دوستان و همرزمانش آچار فرانسه بود.
ثبت دیدگاه