شناسه: 341331

همه مرد‌ها می‌روند خانه‌شان، اما سیدرضا دیگر نمی‌آید

دوستانش از دلاوری همسرم خیلی برایمان روایت کردند. هیچ وقت فکر نمی‌کردم تشییع پیکر شهیدم آن‌قدر باشکوه برگزار شود. تشییع بی‌نظیری داشت. مردم روستا یک هفته کار کشاورزی را رها کرده بودند. همه دوستش داشتند. این روز‌ها دلم برایش خیلی تنگ می‌شود. غروب که می‌شود روستا برایم دلگیر است. با خودم می‌گویم همه مرد‌ها می‌روند خانه‌شان، اما سیدرضا دیگر نمی‌آید. جایش در خانه‌ام خیلی خالی است. همیشه صدایم می‌کرد خانم! من آن صدا را بار‌ها و بار‌ها بعد از شهادتش شنیدم. به دنبال صدا می‌روم، اما کسی را نمی‌بینم. پسر و دخترم به سختی قبول کردند که دیگر پدرشان نیست. این روز‌ها مزارش میعادگاه عاشقان و دوستداران شهداست. جوان و پیر و زن و مرد برای ادای نذر و برات گرفتن از شهید سر مزارش می‌آیند.
 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه