خبر شهادت
پسر اول و سومم غلامرضا و عبدالله از شهادت امیررضا اطلاع یافتند و به تهران رفتند. پیکر امیررضا را هم دیده بودند، عبدالله تماس گرفت و گفت به رودسر میآییم. او ساکن قم بود و با توجه به اینکه به تازگی از رودسر به قم برگشته بود بازگشت مجددش برای ما عجیب بود.
در این لحظات اشک در چشمان مادر شهید علیزاده حلقه زده و به آرامی به روی صورتش میغلتد. پدر شهید ادامه میدهد: قبل از رسیدن عبدالله یکی از همکاران امیررضا تماس گرفت و گفت حاج آقا یک خبر ناب و دسته اول و بسیار ارزشمند دارم و بی مقدمه گفت امیررضا شهید شد و خبر شهادت امیررضا را در همین اتاق خودم به مادرش گفتم.
مادر شهید در حالیکه قطرات اشک را با گوشه چادرش به آرامی پاک میکند میگوید: روزهای آخر یک بار در همین اتاق امیر را دیدم که دارد یواشکی چیزی مینویسد، صبح زود بود، بعدها فهمیدیم وصیتنامهاش است.
تنها چیزی که تا امروز آرزویش بر دلم مانده این بود که میخواستم قبل از خاکسپاری سینه امیررضا را ببوسم ولی همکارانش نگذاشتند داخل قبر فرزندم را ببینم و این دلتنگی همچنان ادامه دارد و در این لحظات گریه امانش نمیدهد و پدر ادامه میدهد او سالم رفت اما بی سر و دست برگشت.
ثبت دیدگاه