شناسه: 341355

حفظ قرآن

یکی از اقوام شهید:روز اول ماه مبارک رمضان بعد از اذان ظهر بود که فرهاد به موبایلم زنگ زد و گفت با چندتا از بچه‌ها داریم می‌آیم تهران. گفتم خیره ان‌شاءالله. گفت می‌خواهیم به مراسم انس با قرآن برویم که در بیت آقا برگزار می‌شود. گفتم الان که دیر شده مگه کارت دعوت دارید؟ گفت: نه، بعد از ظهر راه می‌افتم تا روزه‌مون خراب نشه. از من آدرس گرفت و آمدند. نمی‌دانم چطوری خودشان را از شمال به تهران رسانده بودند. بعد از افطار زنگ زدم. گفت جات خالی رفتیم به مراسم رسیدیم. افطار هم سر سفره حضرت آقا مهمان بودیم. گفتم کارت دعوت از کجا آوردید؟ گفت کارت نداشتیم اما قسمت بود بریم پیش آقا و ما هم رفتیم. آن روزها نمی‌دانستم مشغول حفظ قرآن است. بعد از شهادتش از این موضوع مطلع شدم و این از اخلاص شهید بود.
 

 

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه