به قولش وفا کرد
یکی از اقوام شهید:
روز تشییع جنازه قرار شد پیکر مطهر شهید را اول ببریم منزل پدرش و بعد داخل شهر تشییع کنیم. وقتی آمبولانس جلوی در ایستاد، جمعیت تابوت را روی دست گرفتند و بردند داخل منزل پدرش. جمعیت گریه و شیون میکردند. بعد از چند دقیقه پدر شوهرم با صدای بلند فریاد کشید و همه را ساکت کرد. بعد خطاب به تابوت شهید کرد و گفت: فرهاد من از تو راضی هستم خدا هم از تو راضی باشد برو به امان خدا اما فقط محمدت را فراموش نکن و به او سر بزن! بعد از مراسم تدفین و نزدیک غروب محمد داخل ماشین خواب بود. هرچه نوازشش میکردیم چشمش را باز میکرد و باز هم میخوابید. بعد از ساعتی از خواب بیدار شد. میگفت بابا اومد پیشم، منو بوسید و برام اسباب بازی خرید، پلیس شده بود و تفنگ داشت، باهاش هاپوها رو میکشت…. فرهاد به قولش وفا کرده و آمده بود. یکی از همرزمانش میگفت روز آخر در عملیات به من گفت امروز میخواهم اینها (دشمن) را مثل سگ بکشم.
ثبت دیدگاه