شناسه: 341382

خبر شهادت از زبان مادر

همان شبی که آقا سجاد شهید می‌شود، مادر یکی از شهدای مقابله با پژاک که دوست آقا سجاد بود تلفن کرد خانه ما و گفت حال شما خوب است؟ چه خبر از آقا سجاد؟ منم گفتم مأموریت رفته سیستان. ایشان خبر داشت و گفت خب الحمدلله. خیر است ان‌شاءالله برمی‌گردد و قطع کرد. این گذشت تا فردای شهادت آقا سجاد. بعد از هیئت، غذا پخش می‌کردیم و ساعت 12:30 شب بود که آمدیم منزل. شب دومرتبه خواب دیدم. این بار برادرم که تو جنگ شهید شده بود به خوابم آمد و گفت بلندشو میهمان داری. گفتم: کی؟ گفت: سجاد! تا گفت سجاد، داد زدم یاحسین و از خواب پریدم. حاج آقا با صدای فریاد من بلند شد. گفت: چی شده؟ گفتم: حالم خوب نیست. تا صبح بی‌قرار بودم. آخرش 2تا قرص مسکن خوردم تا شاید آرام شوم. صبح خواهرم با یکی از برادرانم و خواهر زاده‌ام آمدند منزل ما. گفتم اینجا چکار می‌کنید؟ ناگهان خواهرزاده‌ام زد زیر گریه و گفت: سجاد مجروح شده. یاد خوابم افتادم و گفتم: نه، شهید شده. فقط کجا؟ گفتند: سوریه. تازه فهمیدم که مأموریت سیستان نبوده. بعد از شهادت آقا سجاد یکی از دوستان روحانی‌اش برای‌مان گفت: وقتی می‌خواست به این مأموریت برود زنگ زد و خواست برایش استخاره بگیرم. آیه 123 سوره توبه آمد که در آن گفته شده «ای کسانی که ایمان آوردید! بروید و با قدرت تمام با دشمنان بجنگید و نترسید. ان‌شاءالله جزو پرهیزگاران هستید.» من دلم نیامد این آیه را برای آقاسجاد بخوانم. از من پرسید چه آیه‌ای آمده؟ آیه شهادت است؟ گفتم: چیز خوبی است، برو ان‌شاءالله که سالم برگردی. دوباره پرسید آیه شهادت است؟ ولی من جواب ندادم، اما پیش خودم گفتم سجاد حتماً شهید می‌شود.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه