شناسه: 341385

تولد فاطمه رقیه

آقارضا الوانی یکی از دوستان صمیمی آقا سجاد که فرمانده‌شان هم بودند آن سال عازم راهیان نور بودند. آمدند قم زیارت کردن می‌خواستند از قم بروند. ما هم چون قم بودیم آقا رضا ماشینش را داد دست آقا سجاد تا هم استفاده کند هم مراقبش باشد. چون نمی‌خواست ماشینش را پارکینک بگذارد. 6 فروردین 90 بیمارستان رفتم ساعت حدوداً 10 صبح و فاطمه رقیه ساعت 9و نیم شب بدنیا آمد. آقا سجاد نگران من بود. پشت در بیمارستان ایستاده بود و خانه نمی‌رفت. برایم دعا می‌کرد. وقتی خبر سلامتی من و فاطمه رقیه را به او دادند خیلی خوشحال شد آن شب من و بچه باید بیمارستان می‌ماندیم. به آقایان اجازه ورود نمی‌دادند. پدرم با نگهبانی صحبت کرده بود و نگهبانی هم قبول کرد تا یک لحظه کوتاه پدرم و آقاسجاد بیایند دم در آسانسور تا بتوانند بچه را بیاورند پایین و نشان‌شان بدهند. خلاصه این کار صورت گرفت و همان شب فاطمه رقیه را دید...

 

آن شب وقتی در بیمارستان بستری بودم تا صبح خانه نرفته بود و پشت در بیمارستان قدم می‌زد و لحظاتی هم در ماشین می‌رفت تا کمی استراحت کند. خیلی دلسوز و مهربان بود. صبح 6 فروردین که می‌خواستیم برویم سمت بیمارستان من را با ماشین آقا رضا برد و 7 فروردین که خواستیم دخترمان را بیاوریم خانه با ماشین شهید الوانی (آقارضا) آوردیم. آن‌موقع ما وسیله نقلیه نداشتیم و آقا رضا به ما خیر رسانده بود. شهدا خیرشان همیشه به آدم می‌رسد، چه زمانی که زنده‌اند و چه زمانی که دیگر حضور فیزیکی روی زمین ندارند. هرچند ماشین پدرم بود، اما آن سال این خاطره برایم مانده که اولین فرزندمان را با ماشین شهید الوانی منزل آوردیم. بعد که آقارضا از راهیان نور برگشتند و آمدند قم تا ماشین را بگیرند، تا آن موقع اصلاً خبر نداشتند که خدا به ما فرزندی عنایت کرده است. وقتی آقاسجاد برای‌شان گفتند که وسیله شما باعث خیر شد و ما کارمان این‌طور گذشت خیلی خوشحال شدند و خواستند که فاطمه رقیه را ببینند. آقا سجاد آمد تو خانه و از من خواهش و التماس که می‌گذاری فاطمه رقیه را ببرم دم در آقا رضا ببیند؟ چون نوزاد بود و هوا سرد، فکر نمی‌کرد اجازه بدهم از خانه بیرون ببرد. من هم همان لحظه گفتم: اشکالی ندارد گذاشتمش در کیسه خواب و سرش یک پارچه کشیدم تا سرما توی صورت بچه نخورد. فاطمه را بغل کرد و برد پیش عمو رضا. از آن‌موقع عمو رضا یک برادرزاده به اسم فاطمه‌رقیه طاهرنیا داشت. فاطمه‌رقیه که بزرگ‌تر می‌شد ارتباط آقاسجاد و آقارضا صمیمی‌تر می‌شد. فاطمه رقیه خیلی عمورضا را دوست داشت. شهیدالوانی یک هفته مانده به محرم سال 95 در سوریه شهید شد.

مطالب پیشنهادی

ثبت دیدگاه