حامد همیشه می گفت: “دوست دارم خونه ام شلوغ باشه. باید نسل شیعه رو زیاد کنیم” حتی رفقای خودش رو هم ترغیب میکرد که بچهدار شوند.
وقتی سمیه بادار بود و هنوز جنسیت بچه مشخص نبود، یک روز توی خانه با حامد صحبت از دختر یا پسربودن بچه پیش آمد. حامد گفت: “ما که شانس نداریم بچهمون دختر بشه” انگار دوست داشت دختر داشته باشد.
بعد که بچه به دنیا آمد و فهمیدند دختر است، به همه دوستانش پیام داد که”ریحانهی بابا به دنیا اومد.” به قدری خوشحال بود که این خبر را به همهی دوستان دور و نزدیکش داد. ذوق زده بود. برای حاج آقا خردکیش در مشهد پیامک زد که” دخترم به دنیا اومده، حاج آقا رفتی حرم دعاکن که عاقبت بخیر بشه.” بعد هم برایش نوشت “دختردارها حظ کنند؛ پیامبر(ص) می فرماید چه خوب فرزندانی هستند دختران. هرکسی یکی از آنها را داشته باشد، خداوند آن را برای وی پوششی از آتش قرار میدهد. هرخانه ای که درآن دختر باشد، هر روز دوازده رحمت و برکت از آسمان بر او ارزانی میشود. زیارت فرشتگان از آن خانه قطع نمی شود. دخترداران شاکر باشید و قدر خود را بدانید. مستدرک الوسائل، جلد۱۵٫” آخرش می نوشت: “>حامد” که توی ریاضی > یعنی کوچکتر؛کوچیک شما،حامد.
ثبت دیدگاه