تلاش برای اعزام
در کل هدفش خدمت بود حالا نوع کار زیاد مهم نبود فقط میخواست کاری کند که مفید واقع شود، حامد چند سال در مورد رفتن به سوریه صحبت میکرد اما آن موقع رفتن به سوریه زیاد آشکار نبود.
یک بار به سفر قم که رفته بودیم، یکی از بزرگان نظامی آمده بودند که شهید حامد خیلی تلاش کرد او را ببیند تا برگه اعزام به سوریه اش را امضا کند، گاهی برای رفتن صحبت میکرد که من در اوایل با این موضوع مخالفت میکردم چون این موضوع برایم ملموس نبود.
حامد و دامادم هر دو برای اعزام به سوریه اسم نوشته بودند که چون حامد به دلیل مخالفت های من مدارکش کامل نبود، از تهران به او زنگ زدند که دامادم به سوریه اعزام شده و او نمی تواند به سوریه اعزام شود.
زمانی که دامادم برای خداحافظی آمده بود، حامد به قدری ناراحت و غصه دار بود که من دلم خیلی سوخت و به من گفت که من مدارکم را بخاطر شما نبردم وگرنه من هم اعزام میشدم، وقتی این صحبت را کرد خیلی از دست خودم ناراحت شدم که چرا مخالفت کردم.
بعد از این ماجرا لشکر و گردان قرار شد خودش نیرو به سوریه اعزام کند، حامد کم کم من را آماده کرد تا به سوریه اعزام شود و با رضایت کامل این کار را کردم.
ثبت دیدگاه