مثل یک پروانه به دور بچهها میچرخید
مثل یک پروانه به دور بچهها میچرخید. با اینکه مسؤول عملیات بود، وقتی کم و کسری میدید خودش وارد گود میشد. میگفت: حاجی مهمات کم است، میروم از پایین بیاورم. بعد دیدند خبری از آقا جمال نیست. با بچهها رفته بود که مهمات را بیاورد. خودش و یک نفر از اعضای گردان مهمات را کول کرده بودند و میآوردند. خلاصه هر کاری از دستش بر میآمد، در آن بحبوحه عملیات انجام میداد. حتی به بچههای آشپز گردان هم کمک میکرد و هر کسی هم نمیتوانست تشخیص بدهد که فرمانده عملیات کی هست!
ثبت دیدگاه